پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

طاعات قبول

سلام بچه ها مامانا خوبین همه؟ نماز و روزه هاتون قبول باشه و خدا به همه ی اونایی که از ته دل دوست دارن روزه بگیرن توان بده که به این گرما غلبه کنن روزها عادیه . میریم سرکار. برمیگردیم . یه چیزی میدم پویا بخوره بعد من دراز میکشم و چشام تاریک روشن میشه هی اون میگه مامان...مامان....  روز دوم ماه رمضون بود یکی دوتا از دستوراتشو اجرا کردم بعدی رو که گفت منم ظارها گفتم: ای باباااااااا      بعدش چی شد؟؟؟ 10دقیقا سکوت مطلق . بعدش: مامان ببخشید یه لحظه میای ؟ای بابا نگی باشه؟؟؟  منم کلی قربون صدقه اش رفتم از اونی که بود هم لوس تر شد کلا سوارم شد ----------------------------------------- یاد گرفته هر کاری رو خو...
24 تير 1392

عکس

یه مدت عکس نزاشتم از هر دری سخنی تو ادامه مطلبه و بدون رمز -------------------------------------------------------- ظهر خوابیده و درنتیجه آخرشب با اینکه برقارو خاموش کردم و منم کنارش نشستم و فقط میگم بخواب بخواب ولی نمیخوابه .یه کم باهم میگیم و میخندیم. کم کم میگم مامانی بخواب که صبح شد .میخنده ومیگه:قوقولی قوقوووووووووو ویه عالمه حرف دیگه .منم عصبانی میشم پتورو میکشم روش میگم یالا چشاتو ببند وگرنه کتک میخوری ای بابا صبح نمیتونم بیدارت کنم ببرمت مهد میگه: مامان یه حرف دیگه بزنم؟ من: نخیر ساکت باش بخواب 5ثانیه بعد: پزیدممممممممم از گرماااااا(یعنی پتورو از روم بردار) پتوروبرمیدارم از روش و هیچی نمیگم ینی خفه شو بخواب 3...
23 تير 1392

2تا وسیله ی به درد بخور

بچه ها این دوتا خیلی به درد من خوردن گفتم بزارم اینجا شماهاهم بدونین . شاید در نظر اول ساده به نظر برسن ولی خییییلی میتونن کمک کنن بهتون 1: پویا از همون کوچیکی از اینکه آب رو سرش بریزم تو حموم وحشت داشت والان که بزرگ شده هم با اینکه حمومو دوست داره ولی وقتی میخوام سرشو بشورم جیغ وداد جفتمون میره هوا  چند وقتیه این نقاب حمام رو خریدم براش. وقتی آب میریزم رو سرش کیف میکنه غش غش میخنده و آب نه تو چشاش میره نه تو گوشاش(البته پویا گوشاش شبیه آینه پاتروله و گاهی از زیر نقاب هم میزنه بیرون!!!ولی برای گوشای معمولی جواب میده خخخخ) . گاهی خودمم میبندم! واقعا قشنگه   نمیدونم کی بهش گفته وقتی میخوان عکس بگیرن باید قیافتو اینجوری کنی و...
19 تير 1392

برای دوستان

خراب شه این سیستم سرکارم که کلی مشکل داره . تلفن خونه رو هم که گفتن خیلی طول میکشه تا بیان .بلاتکلیفیم شدید بهار جان دوست خوبم کجایی چندوقت خبری ازت ندارم دلم برات تنگ شده سپیده عمه ی آریانا اصلا یه مدت طولانی هستش که وبلاگت برام باز نمیشه یاشار خوشکلم خوبی خاله جان؟ قربون آرایشگاه رفتن و موهای قشنگت . دلم میگیره کامنتا رو باز میکنم و کامنت خودم نیس. اسماء جان عزیزم باور میکنی از وقتی قالبو عوض کردی من کلا نتونستم بیام تو وبلاگت این سیستم من نوبره به غران!!!! آزاده جان دوست خوبم بهت سرمیزنم مامان ترنم تو خیلی بهم سرمیزنی ازت یه دنیا ممنونم زینب-پرستو-حاج خانوم    شماها دیگه برام مثل خواهرین ...
10 تير 1392

حالم اصلا خوب نیست

از ساعت 7 تا 7:50 دقیقه دلقک شدم- شعر خوندم- قربون صدقه رفتم آخرشم گریه کردم ....بیدار نمیشه که نمیشه . خوابش نمیاد ها بیداره .چشاشو باز نمیکنه و فقط داااااااااد میزنه که نمیخوام برم مهد ای خدا سرنوشتمو چی نوشتی؟تا کی؟ خسته شدم خسته.........................................
8 تير 1392

یه نموره نق نق

این همه شیرین زبونی خوندین کیف کردین اون روی پویا رو هم داشته باشین: 85% طول روز اینجوریه : ظهره .هواگرمه 38درجه!!!! میرم مهد دنبالش و میاد بیرون و شروع میکنه به نق نق!!! میگم بریم برات بستنی بخرم .میخنده و میگه باشه میره تو سوپر و در فریزرو مثل یخچال خونه باز میکنه میخواد 4زانو بزنه توش که مرده میگه : عمو جان اول انتخاب کن بستنیتو بعد درشو باز کن بردارش ... آقا دیگه شروع میشه..... داااااااااااااد بیدااااااااااااااد میگم خوب مادر من بگو کدومو میخوای من بهت بدم ؟دااااااااااااااااااد میزنه فقط!!!! اونقدر خسته ام و از گرما وکار سرم درد گرفته صبحانه هم نخوردم! الانم ساعت 1ظهره . یه بستنی خودم انتخاب میکنم میدم بهش .جیییییییغ میزن...
6 تير 1392

مریضی

  پست قبلی عکسه روز جمعه از صب خوب و خوش بود . اونقدر خربزه دوس داره متاسفانه که حاضره پوستشم بخوره . از صب تا شب مشغول خربزه خوردن بود. شب همکارم و خانمش اومدن دنبالمون بریم شام بیرون و وقتی من و خانمش رفتیم تو مانتو فروشی و اومدیم بیرون دیدیم سه تا آقا یواشکی دارن بستنی قیفی میخورن اونم کنار خیابون!!!! آقا 10 دقیقه بعد این بستنی با اون خربزه با هم شدن اسید از معده ریختن بیرون تو ماشین زارو زندگیمون کثیف شد.... تا 4صبح بالا میاورد 4بردیمش اورژانس آمپول ضد تهوع زد دیگه بالا نمیاورد ولی تب شدید داشت!!! خدایا ...حالا شده ساعت 5صبح ما هم که 7ونیم باید بریم مهد !!!! هیچی هی پاشویه هی شربت ...کلا لخ.تش کردم و هی پارچه خیس میزاشتم...
4 تير 1392
1